نظرات ارسالی

فرستنده:صابري جليل


 **شركت زيراكس و مسابقه فرمول يك** گروه زيراكس مدتي بود كه از صداي مشتريان ناراضي خود گوش هايش درد گرفته بود. مشتريان اين شركت كه اغلب از دفتر داران فني بودند از اين كه دستگاه آنها چند روزي طول مي كشيد تا شركت تعمير شود و طي اين مدت زيان مي ديدند ناراضي بودند. شركت زيراكس از مشاورين خود دعوت كرد تا چاره اي بيانديشند. بعد از مطرح شدن مشكل يكي از مشاوران بلند شد و گفت: «راه حل اين مشكل را به من بسپاريد.» او در حالي كه از خلاص شدن شركت از مشكل حرف مي زد درخواست يك بليط براي مالزي و بليطي براي مسابقات جهاني فرمول يك در آن كشور كرد. مديران و مسئولين شركت نيز با اعتماد به او اين كار را كردند. او به مالزي رفت و با همراهانش فرايند مسابقه را مورد بررسي قرار دادند. در دور دوم مسابقه، او به همراهانش گفت: « راه حل را يافتم و بايد زود برگرديم.» همراهانش با تعجب پرسيدند: «داستان از چه قرار است؟» او جواب داد: «مشكل ما در چه بوده؟» جواب دادند: «در سرعت خدمات دهي.» او گفت: «ما به سراغ پر سرعت ترين گروه هاي ماشين سواري آمديم تا دليل موفق بودنشان را به خود لينك كنيم. در واقع شوماخر با راداري كه در ماشين او تعبيه شده است اطلاعاتي كامل از خود و ماشين به گروه پشتيبان مي دهد و آنها را از حوادث احتمالي باخبر مي سازد. ما مي توانيم با تعبيه اين رادار در دستگاه هاي خود چند روز قبل از اينكه ماشين آلات خراب شوند و به ما مراجعه كنند با حضور در آن شركت نواقص و سرويس لازم را به آنها بدهيم.» سلف سرويس متن حكايت «امت فاكس»، نويسنده و فيلسوف معاصر، هنگامي كه براي نخستين بار به آمريكا رفته بود براي صرف غذا به رستوراني رفت. او كه تا آن زمان، هرگز به چنين رستوراني نرفته بود در گوشه اي به انتظار نشست با اين نيت كه از او پذيرايي شود. اما هر چه لحظات بيشتري سپري مي شد ناشكيبايي او از اينكه مي ديد پيشخدمت ها كوچكترين توجهي به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اينكه مشاهده مي كرد كساني پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب هاي پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند. او با ناراحتي به مردي كه بر سر ميز مجاور نشسته بود نزديك شد و گفت: «من حدود بيست دقيقه است كه در اينجا نشسته ام بدون آنكه كسي كوچكترين توجهي به من نشان دهد. حالا مي بينم شما كه پنج دقيقه پيش وارد شديد با بشقابي پر از غذا در مقابلتان اينجا نشسته ايد! موضوع چيست؟ مردم اين كشور چگونه پذيرايي مي شوند؟» مرد با تعجب گفت: «ولي اينجا سلف سرويس است.» سپس به قسمت انتهايي رستوران جايي كه غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره كرد و ادامه داد: «به آنجا برويد، يك سيني برداريد و هر چه مي خواهيد، انتخاب كنيد، پول آن را بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آن را ميل كنيد!» امت فاكس، كه قدري احساس حماقت مي كرد، دستورات مرد را پي گرفت. اما وقتي غذا را روي ميز گذاشت ناگهان به ذهنش رسيد كه زندگي هم در حكم سلف سرويس است. همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعيت ها، شادي ها،سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد. در حالي كه اغلب ما بي حركت به صندلي خود چسبيده ايم و آن چنان محو اين هستيم كه ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتي شده ايم كه چرا او سهم بيشتري دارد؟ و هرگز به ذهنمان نمي رسد خيلي ساده از جاي خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايي فراهم است. سپس آنچه مي خواهيم برگزينيم.

فرستنده:صابري جليل


 كدام را سوار مي‌كنيد؟ يك شركت بزرگ قصد استخدام يك نفر را داشت. بدين منظور آزموني برگزار كرد كه يك پرسش داشت. پرسش اين بود: شما در يك شب طوفاني در حال رانندگي هستيد. از جلوي يك ايستگاه اتوبوس مي‌گذريد. سه نفر داخل ايستگاه منتظر اتوبوس هستند. يك پيرزن كه در حال مرگ است. يك پزشك كه قبلاً جان شما را نجات داده است. يك خانم/آقا كه در روياهايتان خيال ازدواج با او را داريد. شما مي‌توانيد تنها يكي از اين سه نفر را سوار كنيد. كدام را انتخاب خواهيد كرد؟ دليل خود را شرح دهيد. ____________________________ پيش از اينكه ادامه حكايت را بخوانيد شما نيز كمي فكر كنيد. ؟!؟!!؟! ؟!____________________________ قاعدتاً اين آزمون نمي‌تواند نوعي تست شخصيت باشد زيرا هر پاسخي دليل خودش را دارد. پيرزن در حال مرگ است، شما بايد ابتدا او را نجات دهيد. هر چند او خيلي پير است و به هر حال خواهد مرد. شما بايد پزشك را سوار كنيد. زيرا قبلاً جان شما را نجات داده است و اين فرصتي است كه مي‌توانيد جبران كنيد. اما شايد هم بتوانيد بعداً جبران كنيد. شما بايد شخص مورد علاقه‌تان را سوار كنيد زيرا اگر اين فرصت را از دست دهيد ممكن است هرگز قادر نباشيد مثل او را پيدا كنيد. از دويست نفري كه در اين آزمون شركت كردند، شخصي كه استخدام شد دليلي براي پاسخ خود نداد. او نوشته بود: سوئيچ ماشين را به پزشك مي‌دهم تا پيرزن را به بيمارستان برساند و خودم به همراه همسر روياهايم منتظر اتوبوس مي‌مانيم. ________________________________________ شرح حكايت همه مي‌پذيرند كه پاسخ فوق بهترين پاسخ است، اما هيچكس در ابتدا به اين پاسخ فكر نمي‌كند. چرا؟ زيرا ما هرگز نمي‌خواهيم داشته‌ها و مزيت‌هاي خود را (ماشين) از دست بدهيم. اگر قادر باشيم خودخواهي‌ها، محدوديت ها و مزيت‌هاي خود را از خود دور كرده يا ببخشيم گاهي اوقات مي‌توانيم چيزهاي بهتري به دست بياوريم. تحليل فوق را مي‌توانيم در يك چارچوب علمي‌تر نيز شرح دهيم: در انواع رويكردهاي تفكر، يكي از انواع تفكر خلاق، تفكر جانبي است كه در مقابل تفكر عمودي يا سنتي قرار مي‌گيرد. در تفكر سنتي، فرد عمدتاً از منطق، در چارچوب مفروضات و محدوديت‌هاي محيطي خود، استفاده مي‌كند و قادر نمي‌گردد از زواياي ديگر محيط و اوضاع اطراف خود را تحليل كند. تفكر جانبي سعي مي‌كند به افراد ياد دهد كه در تفكر و حل مسائل، سنت شكني كرده، مفروضات و محدوديت ها را كنار گذاشته، و از زواياي ديگري و با ابزاري به غير از منطق عددي و حسابي به مسائل نگاه كنند. در تحليل فوق اشاره شد اگر قادر باشيم مزيت‌هاي خود را ببخشيم مي‌توانيم چيزهاي بهتري به دست بياوريم. شايد خيلي از پاسخ‌دهندگان به اين پرسش، قلباً رضايت داشته باشند كه ماشين خود را ببخشند تا همسر روياهاي خود را به دست آورند. بنابراين چه چيزي باعث مي‌شود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه كنند. دليل آن اين است كه به صورت جانبي تفكر نمي‌كنند. يعني محدوديت ها و مفروضات معمول را كنار نمي‌گذارند. اكثريت شركت‌كنندگان خود را در اين چارچوب مي‌بينند كه بايد يك نفر را سوار كنند و از اين زاويه كه مي‌توانند خود راننده نبوده و بيرون ماشين باشند، درباره پاسخ فكر نكرده‌اند.

فرستنده:صابري جليل


 چتر نجات شما را چه كسي مي بندد؟ چارلز پلوم، يكي از خلبانان نيروي دريايي بود. پس از 75 مأموريت جنگي، هواپيماي او مورد اصابت يك موشك زمين به هوا قرار گرفت. پلوم بيرون پريد و به اسارت دشمن درآمد. او دستگير شد و شش سال در يكي از زندان هاي دشمن حبس شد. او از اين مهلكه جان سالم به در برد و اكنون آنچه را كه از آن تجربه كسب كرده است تدريس مي كند. روزي چارلز و همسرش در رستوراني نشسته بودند. مردي به آنها نزديك شد و گفت: «تو پلوم هستي! در يكي از نبردهاي هوايي، جنگنده هاي دشمن را تعقيب كردي و سپس تو را زدند و سقوط كردي!» پلوم پرسيد: «تو از كجا اين مطلب را مي داني؟» مرد پاسخ داد: «من چتر نجات تو را بستم.» پلوم تعجب كرده بود و نفس در سينه اش حبس شده بود. مرد كه با غرور مشتش را در هوا تكان مي داد گفت: «مطمئن بودم كه كار مي كند.» پلوم حرف او را تأييد كرد و گفت: «مطمئناً كار كرده است چون اگر كار نمي كرد من الآن اينجا نبودم.» آن شب پلوم از فكر آن مرد نتوانست بخوابد. او مي گويد: «خيلي مايلم بدانم او در لباس فرم نيروي دريايي چه شكلي بوده است؛ يك كلاه سفيد، يك دستمال در پشت و بندهاي آويز منگوله دار. نمي دانم چند بار او را ديده ام و حتي به او يك سلام صبح بخير يا چيزي مثل آن نگفته ام، فقط به خاطر اينكه من خلبان جنگنده بودم و او ملوان. پلوم به ساعاتي فكر كرد كه آن ملوان پشت يك ميز چوبي طويل در سالن هاي زير كشتي، با دقت چترها را ترميم مي كرده، آنها را تا مي زده و با نگراني سرنوشت كسي را كه نمي شناخته رقم مي زده است. اكنون پلوم از مخاطبين خود مي پرسد: «چه كسي چتر نجات شما را مي بندد؟» ________________________________________ شرح حكايت گاهي در كشاش زندگي، فراموش مي كنيم كه چه چيزي واقعاً مهم است. شايد گاهي در گفتن سلام، لطفاً، متشكرم، تبريك گفتن به كسي كه اتفاق مهمي برايش رخ داده است، تعريف كردن از كسي يا حتي انجام يك كار خوب بي دليل كوتاهي مي كنيم. «من به تو افتخار مي كنم» پنج كلمه ارزشمندي است كه هميشه مي توانيد براي ايجاد حس خوشايند و احساس اهميت در ديگران به كار ببريد. در رفتار با ديگران تصور كنيد آنان چنانند كه بايد باشند و كمك كنيد تا آن طور بشوند كه توانايي اش را دارند. قدر تمام ارزش هاي هر كسي را - هر چه هست و هر چه مي كند - بدانيد. كار هر كسي هر چه باشد، ضروري و مهم است. در طي روز به همه افراد تمركز و توجه كنيد. سعي كنيد با افراد، بيشتر ملاقات و برخورد داشته باشيد. شايد مهمترين موقعيت زندگي كسي به كلام شما بستگي داشته باشد. بگذاريد خداوند در اين حال شما را واسطه قرار دهد. در اين هفته، اين ماه يا اين سال، آنهايي را كه چتر نجات شما را مي بندند بشناسيد.

فرستنده:صابري جليل


 شما مرغابي هستيد يا عقاب؟ وقتي شما به شهر نيويورك سفر كنيد، جالب ترين بخش سفر شما هنگامي است كه پس از خروج از هواپيما و فرودگاه، قصد گرفتن يك تاكسي را داشته باشيد. اگر يك تاكسي براي ورود به شهر و رسيدن به مقصد بيابيد شانس به شما روي آورده است. اگر راننده ي تاكسي شهر را بشناسد و از نشاني شما سر در آورد با اقبال ديگري روبرو شده ايد. اگر زبان راننده را بدانيد و بتوانيد با او سخن بگوييد بخت يارتان است و اگر راننده عصباني نباشد، با حسن اتفاق ديگري مواجه هستيد. خلاصه براي رسيدن به مقصد بايد از موانع متعددي بگذريد. هاروي مك كي مي گويد: «روزي پس از خروج از هواپيما، در محوطه اي به انتظار تاكسي ايستاده بودم كه ناگهان راننده اي با پيراهن سفيد و تميز و پاپيون سياه از اتومبيلش بيرون پريد، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفي خود گفت: «لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذاريد.» سپس كارت كوچكي را به من داد و گفت: «لطفا به عبارتي كه رسالت مرا تعريف مي كند توجه كنيد.» بر روي كارت نوشته شده بود: «در كوتاه ترين مدت، با كمترين هزينه، مطمئن ترين راه ممكن و در محيطي دوستانه شما را به مقصد مي رسانم.» من چنان شگفت زده شدم كه گفتم نكند هواپيما به جاي نيويورك در كره اي ديگر فرود آمده است. راننده در را گشود و من سوار اتومبيل بسيار آراسته اي شدم. پس از آنكه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من كرد و گفت: «پيش از حركت، قهوه ميل داريد؟ در اينجا يك فلاسك قهوه معمولي و فلاسك ديگري از قهوه مخصوص براي كسانيكه رژيم تغذيه دارند، هست.» گفتم: «خير، قهوه ميل ندارم، اما با نوشابه موافقم». راننده پرسيد: «در يخدان هم نوشابه دارم و هم آب ميوه.» سپس با دادن يك بطري نوشابه، حركت كرد و گفت: «اگر ميل به مطالعه داريد مجلات تايم، ورزش و تصوير و آمريكاي امروز در اختيار شما است.» آنگاه، بار ديگر كارت كوچك ديگري در اختيارم گذاشت و گفت: «اين فهرست ايستگاههاي راديويي است كه مي توانيد از آنها استفاده كنيد. ضمنا من مي توانم درباره بناهاي ديدني و تاريخي و اخبار محلي شهر نيويورك اطلاعاتي به شما بدهم و اگر تمايلي نداشته باشيد مي توانم سكوت كنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم.» از او پرسيدم: «چند سال است كه به اين شيوه كار مي كنيد؟» پاسخ داد: « دو سال.» پرسيدم: «چند سال است كه به اين كار مشغوليد؟» جواب داد: «هفت سال.» پرسيدم: «پنج سال اول را چگونه كار مي كردي؟» گفت: «از همه چيز و همه كس،از اتوبوسها و تاكسي هاي زيادي كه هميشه راه را بند مي آورند، و از دستمزدي كه نويد زندگي بهتري را به همراه نداشت مي ناليدم. روزي در اتومبيلم نشسته بودم و به راديو گوش مي دادم كه وين داير شروع به سخنراني كرد. مضمون حرفش اين بود كه مانند مرغابيها كه مدام واك واك مي كنند، غرغر نكنيد، به خود آييد و چون عقابها اوج گيريد. پس از شنيدن آن گفتار راديويي، به پيرامون خود نگريستم و صحنه هايي را ديدم كه تا آن زمان گويي چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاكسيهاي كثيفي كه رانندگانش مدام غرولند مي كردند، هيچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبي نداشتند. سخنان وين داير، بر من چنان تاثيري گذاشت كه تصميم گرفتم تجديد نظري كلي در ديدگاهها و باورهايم به وجود آورم.» پرسيدم: « چه تفاوتي در زندگي تو حاصل شد؟» گفت: «سال اول، درآمدم دوبرابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسيد. نكته اي كه مرا به تعجب واداشت اين بود كه در يكي دو سال گذشته، اين داستان را حداقل با سي راننده تاكسي در ميان گذاشتم اما فقط دو نفر از آنها به شنيدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال كردند. بقيه چون مرغابيها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند و به نحوي خود را متقاعد كردند كه چنين شيوه اي را نمي توانند برگزينند.» شرح حكايت شما، در زندگي خود از اختيار كامل برخورداريد و به همين دليل نمي توانيد گناه نابسامانيهاي خود را به گردن اين و آن بيندازيد. پس بهتر است برخيزيد، به عرصه پر تلاش زندگي وارد شويد و مرزهاي موفقيت را يكي پس از ديگري بگشاييد. دنيا مانند پژواك اعمال و خواستهاي ماست. اگر به جهان بگويي: «سهم منو بده...» دنيا مانند پژواكي كه از كوه برمي گردد، به تو خواهد گفت: «سهم منو بده...» و تو در كشمكش با دنيا دچار جنگ اعصاب مي شوي. اما اگر به دنيا بگويي: «چه خدمتي برايتان انجام دهم؟»، دنيا هم به تو خواهد گفت: «چه خدمتي برايتان انجام دهم؟»

فرستنده:صابري جليل


 *** مسلمان کيست*** جواني با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بين شما کسي هست که مسلمان باشد ؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پيرمردي با ريش سفيد از جا برخواست و گفت : آري من مسلمانم جوان به پيرمرد نگاهي کرد و گفت با من بيا ، پيرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمي از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پيرمرد گفت که ميخواهد تمام آنها را قرباني کند و بين فقرا پخش کند و به کمک احتياج دارد ، پيرمرد و جوان مشغول قرباني کردن گوسفندان شدند و پس از مدتي پيرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص ديگري را براي کمک با خود بياورد جوان با چاقوي خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسيد : آيا مسلمان ديگري در بين شما هست ؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پيرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پيش نماز مسجد دوختند ، پيش نماز رو به جمعيت کرد و گفت : چرا نگاه ميکنيد ، به عيسي مسيح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسي مسلمان نميشود !!! سخن روز : به اروپا رفتم اسلام بود مسلمان نبود ، به ايران آمدم همه مسلمان بودند ولي اسلام نبود!!! سيد جمال الدين اسد آبادي

فرستنده:صابري جليل


 پيرمرد تهي دست، زندگي را در نهايت فقر و تنگدستي مي گذراند و با سائلي براي زن و فرزندانش قوت و غذائي ناچيز فراهم مي کرد. از قضا يک روز که به آسياب رفته بود، دهقان مقداري گندم در دامن لباس اش ريخت و پيرمرد گوشه هاي آن را به هم گره زد و در همان حالي که به خانه بر مي گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن مي گفت و براي گشايش آنها فرج مي طلبيد و تکرار مي کرد : اي گشاينده گره هاي ناگشوده عنايتي فرما و گره اي از گره هاي زندگي ما بگشاي. پيرمرد در حالي که اين دعا را با خود زمزمه مي کرد و مي رفت، يکباره يک گره از گره هاي دامنش گشوده شد و گندم ها به زمين ريخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت : من تو را کي گفتم اي يار عزيز کاين کره بگشاي و گندم را بريز آن گره را چون نيارستي گشود اين گره بگشودنت ديگر چه بود ؟! پير مرد نشست تا گندم هاي به زمين ريخته را جمع کند ولي در کمال ناباوري ديد دانه هاي گندم روي همياني از زر ريخته است !پس متوجه فضل و رحمت خداوندي شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود... سخن روز : تو مبين اندر درختي يا به چاه تو مرا بين که منم مفتاح راه ( مولانا)

فرستنده:صابري جليل


 ***موضوع انشاء: يك لقمه نان حلال*** نان حلال خيلي خيلي خوب است. من نان حلال را خيلي دوست دارم. ما بايد هميشه دنبال نان حلال باشيم. مثل آقا تقي. آقاتقي يك ماست‌بندي دارد. او هميشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت مي‌دهد تا آبي كه در شيرها مي‌ريزد و ماست مي‌بندد حلال باشد. آقا تقي مي‌گويد: آدم بايد يك لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا كه سرش را گذاشت روي زمين و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بيراه نباشد. دايي من كارمند يك شركت است. او مي‌گويد: تا مطمئن نشوم كه ارباب رجوع از ته دل راضي شده، از او رشوه نمي‌گيرم. آدم بايد دنبال نان حلال باشد. دايي‌ام مي‌گويد: من ارباب رجوع را مجبور مي‌كنم قسم بخورد كه راضي است و بعد رشوه مي‌گيرم! عموي من يك غذاخوري دارد. عمو هميشه حواسش است كه غذاي خوبي به مردم بدهد. او مي‌گويد: در غذاخوري ما از گوشت حيوانات پير استفاده نمي‌شود و هر چه ذبح مي‌كنيم كره الاغ است كه گوشتش تُرد و تازه است و كبابش خوب در مي‌آيد. او حتماً چك مي‌كند كه كره الاغ‌ها سالم باشند وگرنه آن‌ها را ذبح نمي‌كند. عمويم مي‌گويد: ارزش يك لقمه نان حلال از همه‌ي پول‌هاي دنيا بيشتر است!! آدم بايد حلال و حروم نكند. عمو مي‌گويد: تا پول آدم حلال نباشد، بركت نمي‌كند. پول حرام بي‌بركت است. من فكر مي‌كنم پدر من پولش حرام است؛ چون هيچ‌وقت بركت ندارد و هميشه وسط برج كم مي‌آورد. تازه يارانه‌ها را خرج مي‌كند و پول آب و برق و گاز را نداريم كه بدهيم. ماه قبل گاز ما را قطع كردند چون پولش را نداده بوديم. ديشب مي‌خواستم به پدرم بگويم: اگر دنبال يك لقمه نان حلال بودي، پول ما بركت مي‌كرد و هميشه پول داشتيم؛ اما جرأت نكردم. اي كاش پدر من هم آدم حلال خوري بود

فرستنده:صابري جليل


 *** به خودمان کمک کنيم*** پدر پير مرد جواني مريض شد... چون وضع بيماري پيرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده اي رها کرد و از آنجا دور شد ! پيرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس هاي آخرش را مي کشيد. رهگذران از ترس واگيرداشتن بيماري و فرار از دردسر روي خود را به سمت ديگري مي چرخاندند و بي اعتنا به پيرمرد نالان ، راه خود را مي گرفتند و مي رفتند !!! شيوانا از آن جاده عبور مي کرد و به محض اينکه پيرمرد را ديد او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند. يکي از رهگذران به طعنه به شيوانا گفت: اين پيرمرد فقير است و بيمار و مرگش نيز نزديک! نه از او سودي به تو مي رسد و نه کمک تو تغييري در اوضاع اين پيرمرد باعث مي شود! حتي پسرش هم او را در اينجا به حال خود رها کرده و رفته است ، تو براي چه به او کمک مي کني!؟ شيوانا به رهگذر گفت : من به او کمک نمي کنم! من دارم به خودم کمک مي کنم !!! اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روي به آسمان برگردانم و از خالق هستي تقاضاي هم صحبتي و ياري داشته باشم؟! من دارم به خودم کمک مي کنم... سخن روز : بگذار عشق خاصيت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسي …نلسون ماندلا

فرستنده:صابري جليل


 ***رازهاي سلامتي در شش كشور جهان*** در هر كشور و هر فرهنگي از ژاپن و روسيه گرفته تا يونان و هند و پاناما، مردم ملل مختلف براي سلامت بهتر و طول عمر بيشتر اسرار مخصوص خودشان را دارند كه بدون شك اين رازهاي سلامتي ساليان دراز سودمند و كاربردي بوده‌اند. اين روش‌ها و راهكارهاي سنتي مانند نوشيدن يك چاي گياهي آرامش بخش يا يك ادويه خاص ممكن است در ظاهر ساده و معمولي به نظر برسند، اما متخصصان و كارشناسان معتقدند اين نكات كوچك مي‌توانند يك دنياي كاملا متفاوت ايجاد كنند. به گزارش پايگاه اينترنتي شاين، در اين مقاله شش نمونه از اين رازهاي سلامتي و طول عمر از شش كشور مختلف جهان ارائه شده است كه شايد شما هم با خواندن آنها علاقمند شويد كه اين عادات را به زندگي روزانه خود اضافه كنيد. 1- راز سلامتي مردم پاناما: پروفسور نورمن هولن برگ پس از چندين سال مطالعه روي مردم يك قبيله در مقايسه با ساير مردم پاناما كه از شكلات‌هاي صنعتي استفاده مي‌كنند به اين نتيجه رسيد كه تنها كمتر از 10 درصد مردم اين قبيله در معرض خطر ابتلا به سرطان ديابت، سكته مغزي و بيماري قلبي هستند. آنها در واقع اين موهبت را مديون خواص آنتي اكسيداني و فاوونوئيدهاي فوق العاده‌ قوي در «كاكائوي خالص» هستند. 2- راز سلامتي مردم ژاپن: همه ما مي‌دانيم كه طول عمر ژاپني‌ها بيشتر از هر ملت يا نژاد ديگري در سرتاسر اين سياره است و شايد يكي از نشانه‌هاي مهم اين برتري، آن است كه ژاپن پايين‌ترين نرخ چاقي را درجهان دارد. يكي از ترفندهاي ژاپني‌ها براي كنترل چاقي يك عادت فرهنگي موسوم به «هارا هاچي بو» است. بدين معني كه "وقتي 80 درصد احساس سيري كردي دست از خوردن بكش." آنها معتقدند معده حتي وقتي 100 درصد پر باشد پيغام پربودن كامل آن ديرتر به مغز مي‌رسد و در نتيجه ديرتر به شما پيغام سيري مي‌دهد. 3- راز سلامتي مردم روسيه: مردم روسيه به خوردن نوعي گياه دارويي موسوم به «ريشه طلايي» عادت دارند كه يك گياه بومي روسيه است و براي درمان بسياري از بيماري‌ها از عفونت‌ها گرفته تا افسردگي و اختلالات سيستم عصبي مفيد است. ريشه اين گياه در فروشگاه‌هاي عطاري و محصولات گياهان دارويي موجود است كه به صورت چاي دم كرده استفاده مي‌شود. اين گياه تاثير فوق العاده‌اي در كاهش استرس و خستگي دارد. 4- راز سلامتي مردم هلند: هلندي‌ها «دوچرخه» را به وسيله نقليه روزانه خود تبديل كرده‌اند. آنها تقريبا يك سوم حمل و نقل‌هاي خود را در مسافت‌هاي مناسب با دوچرخه انجام مي‌دهند و هر شهروند هلندي در روز 1.5 مايل دوچرخه سواري مي‌كند. طبق يك بازبيني آماري كه در سال 2010 انجام گرفت طول عمر هلندي‌هاي دوچرخه سوار به طور متوسط 14 ماه بيشتر است. 5- راز سلامتي مردم هند: درصد قابل توجهي از غذاهاي هندي حاوي ادويه «كاري» است. اين ادويه حاوي تركيبي به نام «تورمريك» است كه هزاران سال مصرف پزشكي داشته است. دانش پزشكي امروز نشان مي‌دهد «تورمريك» سرشار از خواص آنتي اكسيداني، ضد التهابي و تقويت كننده سيستم ايمني است كه در پيشگيري از بيماري آلزايمر نقش قابل ملاحظه‌اي دارد. 6- راز سلامتي مردم يونان: يك مطالعه در سال 2007 ميلادي روي 23 هزار فرد بزرگسال در يونان، كليد شگفت انگيز سلامتي را در اين مردم آشكار ساخت. اين مطالعه نشان داد افراد بالغي كه 3 روز در هفته حداقل 30 دقيقه خواب نيم روزي دارند 37 درصد كمتر بر اثر بيماريهاي قلبي مي‌ميرند.

فرستنده:صابري جليل


 *** خدا همه جا هست*** داستاني در مورد جناب شيخ عبدالقادر گيلاني قدس الله سره وقتي جناب شيخ در کودکي به مدرسه مي رفتند معلم خيلي جناب عبدالقادر رو دوست داشت و اين باعث شد که دانش آموزان ديگر نسبت به اين رفتار معلم اعتراض کنند و ناراحت شوند وقتي بچه ها اعتراض کردند معلم گفت بچه ها بياييد يه کاري بکنيم فردا همه شما يه مرغ زنده را در جايي که هيچکس نباشد بکشيد و براي من بياوريد همه بچه ها يکي در زير پله منزل، يکي در حمام، يکي در کوه و خلاصه همه مرغ خودشان را در جايي که کسي نبود کشتند و بعد همه صبح روز بعد به پيش معلم آمدند و مرغ کشته شده هم در دستشان بود بعد معلم ديد که شيخ عبدالقادر گيلاني با يک مرغ زنده آمد، معلم رو کرد به جناب شيخ و گفت: عبدالقادر تو چرا مرغ را سر نبريدي؟؟؟ جناب شيخ فرمود استاد همه جا رفتم که کسي نباشه، ولي همه جا خدا بود معلم رو ميکنه به بچه ها ميگه اين دليل دوست داشتن من است خدا همه جا هست

[31 32 33 34 35 36 37 38 39 40]  [< previous]  [Next >]