نظرات ارسالی
|
فرستنده:صابري جليل
|
***سه ماهي وآبگير***
در اين داستان ساده و بسيار زيبا و پر معني جناب مولانا رفتار افراد جامعه را بر اساس کيفيت ذهني شان به سه دسته تقسيم ميکند
جناب مولانا آدم ها را به سه دسته تقسيم ميکند.
1. کساني که "عقل کامل" دارند.
2. کساني که "نيمه عاقل" اند.
3. کساني که "کاملا غافل" هستند و اصلا عقل ندارند!
شرح داستان
سه ماهي در آبگيري زندگي مي كردند .آن سه آبگير و وطن خود را بسيار دوست داشتند. و به خوبي و خوشي در آن زندگي ميکردند. چند ماهيگير به سوي آن آبگير رهسپار شدند ،
چون ماهيان مطلع و هوشمند بودند در صدد چاره جويي برآمدند .
وقتي ماهيگيران با يکديگر نقشه صيد ماهي ها را ميکشيدند ماهيها حرف هاي آنان را شنيدند و فهميدند که به زودي جانشان در خطر مي افتد.اما آنها آبگير را خيلي دوست داشتند وترک آنجا برايشان خيلي سخت بود.
آن ماهي كه عاقل بود ، با خود گفت: "بايد هر چه زودتر از اينجا فرار کنم و خودم را از مهلکه نجات دهم.او که آبگير را خيلي دوست داشت اما جانش را عزيز تر از آبگير دانست و تصميم به ترک آبگير گرفت . ، با خويشتن مي گفت من با اين دو ماهي مشورت نخواهم كرد زيرا به طور قطع اينان مرا در كار خود سست و دلسرد خواهند نمود ، زيرا محبت زاد و بوم و محل زندگي طبيعي ، جانشان را فرا گرفته و اين تنبلي و ناداني كه دارند ، به من سرايت خواهد كرد . دل از مشورت با آن دو ماهي بر مي كنم و راه نجات خودرا پيش مي گيرم . حالا وقت مشورت نيست چون محرم و آشناي آن بسيار كم است ماهي زيرك از آن آبگير چشم پوشيده و راه دريا را پيش گرفت
خواب خرگوش و سگ اندر پي خطاست خواب خود در چشم ترسنده كجاست ؟
آن ماهي عاقل پس از سختي هاي فراوان بالاخره به دريا رسيد و ديد که دريايي که از آن گريزان بود هزاران بار زيباتر و بزرگتر و امن تر از آبگيري بود که حاضر به دل کندن از آن نيست.
بينوا آن ماهي نيم عاقل تلخ كام شد و –
گفت آه من فوت كردم وقت را چون نگشتم همره آن رهنما !
من از او مشق نگرفتم ، ناگهان از من دور شد و رفت و بايد من با جديّت به دنبال او مي رفتم . اين حسرت چه فايده اي دارد ؟ -
بر گذشته حسرت آوردن خطاست باز نايد رفته ياد آن هباست
اين زمان سودي ندارد حسرتم چون كنم چون فوت شد اين حسرتم !!
ماهي نيم عاقل وقتي از سايه و پيروي ماهي عاقل محروم شد ، با خود گفت : كه آن ماهي به دريا رهسپار شد و آزاد گشت و چنان رفيق نجات بخش از دست من رفت . حالا ديگر در بارهً او نبايد فكر كنم و بايد در فكر خودم باشم . راه نجات اين است كه خود را به مردن بزنم و شكمم را روي آب بر آورده و پشت به آب خود را به اختيار آب بسپارم و مانند خس بي اختيار روي آب حركت كنم ،
اين مردن پيش از مرگ مرا از عذاب مرگ ايمني خواهد بخشيد و مردن پيش از مرگ امن جان آدمي است.
ماهي نيم عاقل همانطور كه فكر كرده بود عمل كرد و شكم بروي آب انداخت و آب هم اورا بي اختيار بالا و پائين مي برد . آن ماهيگيران اندوه بسيار خوردند كه دريغا ، ماهي بزرگتر مرده است . ماهي از گفتار صيادان شادمان گشته و براه خود ادامه داد و مي گفت : با اين بازي ، جان خودرا از مرگ رها ساختم . يكي از صيادان آن ماهي را از روي آب گرفت و با حسرت تفي بر سر ماهي انداخته و اورا به زمين انداخت ، ولي آن ماهي –
غلط غلطان رفت پنهان اندر آب ماند آن ديگر همي كرد اضطراب
آن ماهي سوم مانند مار گزيده به چپ وراست جست و خيز مي كرد ، بلكه بتواند از دام مرگ بجهد و گليم خودرا بيرون بكشد . ولي صيادان دام گستردند و ماهي احمق به دام افتاد و حماقتش اورا بر سر آتش كشيد و به تابه اش انداخت .. از گرماي آتش مي جوشيد ، با خود مي گفت کاش به مشق ماهي عاقل عمل ميکرد ، و اگر از عقل خودش نميتوانست استفاده کند به از ماهي عاقل درس ميگرفت و مانند او عمل ميکرد
باز مي گفت او كه گر اين بار من وارهم زين محنت گردن شكن
مي نسازم جز به دريايي وطن آبگيري را نسازم من وطن
ماهي احمق در ميان دام مرگ نذرها مي كرد كه اگر از اين مهلكه نجات پيدا كنم –
دامن عاقل بگيرم روز و شب تا نيفتم در چنين رنج و تعب
از اين داستان وهر داستاني هرخواننده اي بر اساس زاويه ديد خود برداشت خاص خود را دارد.هيچ برداشتي اشتباه نيست همانطور که هيچ برداشتي کامل نيست.
درسي که از اين داستان ميتوان گرفت چيست؟
تطبيقي اين داستان با جامعه فعلي انسانها چه ميتواند باشد؟
برخي برداشتهاي متفاوت از اين داستان که تاکنون خوانندگان گفته اند:
1- علاج واقعه قبل از وقوع
2- دلبستگي و علاقه به هر چيزي(آبگير) بايد در حد معقول باشد
3- تنبلي انسان را به مرگ مي کشاند
4-انسان يا بايد خودش عاقل باشد يا از آدمهاي عاقل پيروي کند
5- هميشه دنبال يک راه حل باشيم وبه راحتي تسليم نشويم.
6- استفاده از عقل راه گشا تر از زور بازو است
7-لزوما هر چه همه جامعه ميگويد صحيح نيست گاهي بايد آنچه منطقي است انجام داد هر چند مورد پسند همه مردم نيست.
|
فرستنده:صابري جليل
|
***لبخند زدن***
لبخند زدن باعث مي شود احساس خوبي پيدا کنيم که انعطاف پذيري در توجه را بالا برده و توانايي ما براي فکر کردن کلي را تقويت مي کند.
آدمها هميشه لبخند مي زنند، مخصوصاً وقتي در جمع هستند اما لبخند فقط نشان دهنده شاد بودن آنها نيست. ما از لبخند براي اهداف خاص اجتماعي استفاده مي کنيم زيرا لبخند مي تواند پيام هاي مختلفي را به ديگران برساند.
در زير به نه روشي که مي توان از لبخند براي فرستادن پيام درمورد قابل اعتماد بودن، جذابيت، اجتماعي بودن و ويژگي هاي بسيار ديگر درمورد خودمان استفاده کرد، اشاره مي کنيم.
تشويق ديگران براي اعتماد به شما
در دنيايي که همه فقط به فکر خودشان هستند، واقعاً به چه کسي مي توان اعتماد کرد؟ يک نشانه از قابل اعتماد بودن ما، لبخند است. لبخندهاي واقعي پيام مي فرستد که ديگران مي توانند به ما اعتماد کرده و با ما همکاري کنند. کساني که لبخند مي زنند معمولاً سخاوت و برونگرايي بيشتري دارند.
جلب ملايمت و ارفاق ديگران
وقتي افراد کار بدي انجام مي دهند و دستگير مي شوند معمولاً لبخند مي زنند. آيا اين کار برايشان فايده اي دارد؟
براساس تحقيقي که توسط لافرانس LaFrance و هِچ Hecht در 1995 انجام گرفت، مي تواند اينطور باشد. ما با کساني که قانون شکني کرده اند، اگر بعد از آن لبخند بزنند، با ملايمت و ارفاق بيشتري برخورد مي کنيم. مهم نيست که لبخندي دروغين باشد، لبخندي از روي بيچارگي باشد يا يک لبخند واقعي، همه آنها باعث مي شود براي فرد خاطي کمي تحفيف قائل شويم.
رهايي از خطاهاي اجتماعي
فراموش کرديد به مناسبت سالگرد ازدواجتان براي همسرتان هديه بخريد؟ اسم يک مشتري مهم را فراموش کرده ايد؟ سهواً يک بچه کوچک را لگد زديد؟ اگر چنين مواردي براي شما هم پيش آمده باشد، احتمالاً خجالت زده شده ايد.
عملکرد خجالت اين است که شما را از مکان هاي اجتماعي پرفشار بيرون کند. لبخند هاي از روي خجالت با پايين انداختن سر همراه است و خيلي وقت ها هم يک خنده کوتاه احمقانه به آن اضافه مي کنيم. اين کار براي اين انجام مي شود که باعث شويم فرد مقابل اشتباه سهوي ما را فراموش کرده و سريعتر ما را ببخشد.
بنابراين لبخند از روي خجالت به ما کمک مي کند از زندان رها شويم.
خنديدن از ته قلب
لبخند زدن راهي براي کاهش فشار ناشي از موقعيت هاي ناراحت کننده است. روانشناسان به آن فرضيه فيدبک چهره مي گويند. حتي وقتي به اجبار لبخند مي زنيم براي اينکه کمي روحيه مان را بهتر کند کافي است.
براي درک و بينش بهتر
وقتي عصبي هستيم، توجه ما کمتر مي شود. متوجه نمي شويم که کنار دستمان چه مي گذرد و فقط اتفاقي که درست روبه رويمان مي افتد را مي بينيم. اين هم از نظر لفظي و هم استعاري صدق مي کند: وقتي مضطرب هستيم يا استرس داريم، متوجه ايده هايي که در گوشه هاي ذهنمان است نمي شويم. اما براي به دست آوردن درک از يک مشکل، دقيقاً به همين ايده هاي پيراموني نياز پيدا مي کنيم.
پنهان کردن فکر
روانشناسان در گذشته تصور مي کردند که يک لبخند واقعي هيچ وقت دروغ نمي گويد. لبخند هاي دروغين و مصنوعي فقط دهان را درگير مي کند درحالي که لبخندهاي واقعي به چشم ها نيز مي رسد.
براي پول درآوردن
اقتصاد دانان نيز ارزش لبخند را دريافته اند، اما آيا لبخند مي تواند واقعاً برايمان پول ساز باشد؟ تيد و لوکارد Tidd and Lockard در سال 1976 در تحقيق خود دريافتند که مستخدم هايي که لبخند مي زنند انعام بيشتري دريافت مي کنند.
بطور کلي تر افرادي که در صنايع خدماتي هستند، مثل مهمانداران هواپيما يا آنها که در بخش سرگرمي و ميهمان نوازي هستند، براي لبخند زدن به مشتريان خود پول مي گيرند. اما مراقب باشيد. تضاد مداوم بين آنچه واقعاً احساس مي شود و آنچه نشان داده مي شود مي تواند موجب خستگي فرد و فرسودگي شغلي شود.
لبخند بزنيد تا دنيا به شما لبخند بزند
يکي از ساده ترين لذت هاي زندگي که معمولاً به خاطر خودکار بودن آن ديده نمي شود زماني است که به کسي لبخند مي زنيد و او در جواب به شما لبخند مي زند.
اما همانطور که ممکن است متوجه شده باشيد همه آدمها در جواب يک لبخند، لبخند نمي زنند. هينز و توم هاو (Hinsz and Tomhave) در سال1991در تحقيق خود بررسي کردند که چه نسبت از افراد لبخند را با لبخند جواب مي دهند. نتايج آنها نشان داد که حدود پنجاه درصد از افراد اينگونه رفتار مي کنند. درمقايسه معمولاً هيچکس اخم را با اخم جواب نمي دهد.
|
فرستنده:صابري جليل
|
***سخن بزرگان در مورد موفقيت***
از دست دادن اميدي پوچ و محال، خود موفقيت و پيشرفتي بزرگ است.
شکسپير
****************
به گمان من انسان براي موفقيت در زندگاني بايد بتواند در چهار زمينه استاد شود: مناسبات، تدارکات، نگرش و رهبري.
جان ماکسول
****************
ميزان بزرگي و موفقيت هر فرد بستگي به اين دارد که تا چه حد مي تواند همه نيروهاي خود را در يک کانال بريزد.
اريسون سووت ماردن
****************
موفقيت کليد شادي نيست، بلکه شادي کليد موفقيت است؛ اگر آنچه انجام مي دهي دوست بداري، موفق خواهي بود.
هرمن کين
****************
همه خوشبختي ها و موفقيت هايي که به من روي آورده، از درهايي وارد شده که آنها را به دقت بسته بودم.
لرد بايرون
****************
راه موفقيت، هميشه در حال ساخت است؛ موفقيت پيش رفتن است، نه به نقطه پايان رسيدن.
آنتوني رابينز
****************
موفقيت بر روي ستون هاي شکست شکل مي گيرد.
سري چتري
***************
نمي توانم فرمول موفقيت را براي شما بيان کنم؛ اما اگر فرمول شکست را مي خواهيد آن است که بکوشيد همه را راضي نگه داريد.
اسوپ
****************
موفقيت، کم و بيش در دسترس همه هست، اما دامنه توفيق در زندگاني شخص، بدون توان رهبري محدود است.
جان ماکسول
****************
شکست بيش از موفقيت آموزنده است؛ کسي که هيچ گاه اشتباه نمي کند، هرگز به جايي نمي رسد.
راکفلر
****************
شکست يک عامل نيروبخش است، نه يک بازدارنده؛ هر شکست بذري از موفقيت در دل دارد.
ناپلئون هيل
****************
کارايي اساس بقا است، اما لازمه موفقيت ثمربخش بودن است.
جان ماکسول
****************
موفقيت در اين نيست که چه چيزي در پيش رو داريم، موفقيت در اين است که چه چيزي در پشت سر به جا مي گذاريم.
کريس ماسگرو
****************
هرکس خواهان موفقيت است بايد ياد بگيرد که ناکامي جزء حتمي فرآيند پيشرفت است.
برادرز
****************
من معتقدم موفقيت زماني به دست مي آيد که يک قدم جلوتر برويم؛ يعني ضمن استقبال از ناملايمات و سختي ها شکست را بخشي از زندگاني خود بدانيم.
جان ماکسول
****************
علت موفقيت آدم هاي موفق اين است که خرد خود را در کوره هاي ناکمي پيدا کرده اند. خرد حاصل از کاميابي بسيار اندک است.
ويليام سارويان
****************
موفقيت، مساوي با رسيدن به هدف نيست، بلکه خود سفر است.
جان ماکسول
****************
مهم ترين عنصر فرمول موفقيت عبارت است از شيوه کنارآمدن با مردم.
تدي روزولت
****************
اگر آن قدر ضعيف و ناتوان نبودم که براي زنده ماندن خود ناگزير به کوشيدن باشم، هرگز نمي توانستم به چنين کارهايي دست بزنم و به موفقيت برسم.
چارلز رابرت داروين
****************
موفقيت تنها نصيب معدودي مي شود و اين درحالي است که کثيري از مردم در روياي موفقيت به سر مي برند.
جان جانسون
****************
رمز موفقيت، پايبندي به هدف در زندگي است.
بنجامين ديزرائيلي
****************
همه چيز به طرز برخورد و نگرش شما بستگي دارد. مسايل مي توانند شما را با مشکل يا با موفقيت رو به رو سازند.
جان ماکسول
****************
موفقيت مانند کشتي گرفتن با يک گوريل است. وقتي که خسته شديد، دست از مبارزه نمي کشيد، بلکه هنگامي مي توانيد استراحت کنيد که گوريل را از پاي درآورده باشيد.
روبرت اشتراوس
****************
يادگيري مداوم حداقل شرط لازم براي موفقيت در هر زمينه اي است که در آن فعاليت مي کنيد؛ هر روز چيز جديدي بياموزيد.
برايان تريسي
***************
نخستين قانون موفقيت، تمرکز است.
ويليام ماتيوس
****************
تنها ابزار موفقيت که به يقين به آن نياز داريد، صرف نظر از اين که کارتان چيست اين است که بيشتر و بهتر از آنچه از شما انتظار مي رود کارآيي داشته باشيد و به ارايه خدمات بپردازيد.
آگ ماندينو
****************
بسياري از افراد خوب موفقيت را مي بينند. براي من موفقيت با تکرار خطا و درون بيني آن به دست مي آيد. در حقيقت، موفقيت حاصل يک درصد کار است که خود درصدخطاب به دست آمده 99
سوشيرو هوندا
****************
زماني که دانش يک مرد براي موفقيت کافي است، اما تقواي او کافي نيست، هرچه را که او ممکن است به دست آورد دوباره از دست خواهد داد.
کنفسيوس
****************
بزرگ ترين موفقيت عبارت است از اعتماد يا سازش کامل بين اشخاص صميمي.
رالف والدو امرسون
****************
اگر کسي استعداد طبيعي داشته باشد بازهم بايد براي موفقيت تمرين کند و آماده شود.
جان ماکسول
****************
کسي که از تمام کمک هاي خارجي چشم بپوشد و آن را دور اندازد و شخصا وارد ميدان شود و به نيروي خود برپا ايستد، کسي است که نيرومندي و موفقيت را برايش پيش بيني مي کنم.
رالف والدو امرسون
****************
اگر حداکثر تلاش خود را کرده ايد، حتما به موفقيت هايي هم رسيده ايد. قرار نيست همه به نهايت برسند. همه بهترين فروشنده يا بهترين بازيکن بسکتبال نخواهند شد، باوجود اين شما هم مي توانيد يکي از بهترين ها باشيد.
مايکل جردن
****************
موفقيت خود را با موفقيت ديگران پيوند دهيد تا آنان شما را به جلو برانند و موجب حداکثر پيشرفت شما شوند.
جوزف مک کلندون
****************
موفقيت از آن کساني نيست که هرگز دچار ناکامي نشده اند، بلکه متعلق به کساني است که هرگز براي ازسرگرفتن مبارزه، بيم و هراسي ندارند.
هانري کپ
****************
علاقه، انديشه و مطالعه چيزهايي هستند که شما را به سوي موفقيت سوق مي دهند.
وس رابرتز
****************
هميشه به خود اعتماد داشته باشيد. اگر يک بار کاري را با موفقيت انجام داده باشيد، بازهم مي توانيد.
آنتوني رابينز
|
فرستنده:صابري جليل
|
نيمي از مردم جهان، افرادي هستند که چيزهايي براي گفتن دارند ولي قادر به بيان آن نيستن
ونيم ديگرافرادي هستند که چيزي براي گفتن ندارند ،اما هميشه در حال حرف زدن هستند
(رابرت لي فراست Robert Frost)
هـمـيـشـه حـرفـي بـزن، کـه بـتـواني آنـرا بـنـويـسي
چـيـزي را بـنـويـس، کـه بـتـوانـي آنـرا امـضـاء کـنـي
وچـيـزي را امـضـاء کـن کـه بـتـواني پـايـش بـايـسـتي
" نـاپـلـئـون بـنـاپـارت "
اگر يك سال ثمر از کاري را خواستي گندم بکار، اگر دو سال خواستي درخت بکار
اما اگر صد سال ثمر خواستي به مردم ياد بده
" كـنـفـوسيـوس -- Confucius "
تنها کاري را تا فردا کنار بگذار،
که حاضري بميري بدون اينکه انجامش داده باشي
(پابلو روئيس پيکاسو-- Pablo Ruiz Picasso)
اگر مي خواهي پس از مرگ فراموش نشوي ،
يا چيزي بنويس كه قابل خواندن باشد، يا كاري بكن كه قابل نوشتن باشد .
" بنجامين فرانكلين "
انسان موجود عجيبي است
اگر به او بگـوييد در آسمـان، يـكصد ميـليارد و نهصد و نود و نه ستاره وجود دارد
بي چون و چرا مي پـذيرد، اما اگر در پاركي بـبيند روي نيـمكـتي نوشته اند رنگي نشـويد
بي درنگ انگشت خود را روي نيمکت مي کـشد تا مـطمئـن شـود
نيچه
مهم نيست اگر انـسـان بـراي کـسي که دوسـتـش دارد غـرورش را از دست بـدهـد ؛
امـا فـاجـعـه اسـت اگر بـه خـاطـر حـفـظ غـرور ، کـسي را که دوسـت دارد از دست بـدهـد .
ويـلـيـام شکـسـپـيـر
هـر حـقـيـقــتي از سـه مـرحـلـه مي گـذرد:
ابـتـدا، بـه مـسـخره گـرفـتـه مـيـشود
بـعـد بـه شـدت بـا آن مـخالـفـت مـيـشـود
و در آخـر، بـه عـنـوان امـري بـدـيهـي پـذـيـرفـتـه ميـشـود.
" آرتورشوپنهاور"
مايكل شوماخر چندين سال متوالي در مسابقات اتومبيلراني "فرمول يک" در دنيا اول شد.
وقتي رمز موفقيتش را پرسيدند، در جواب گفت:
تنها رمز موفقيت من اين است كه زماني كه ديگران ترمز مي گيرند، من گاز مي دهم ...
(تصميم بگير وقتي که ديگران مرددند)...
درد من مرگــــ مردمي است که گدايي را قناعت، بي عرضگي را صبر وبا تبسمي بر
لب اين حماقتها را حکمت خدا مينامند
گاندي
حـتـي افـرادي هـم که مـعـتـقـد هـستـنـد سـرنـوشـت هـمه از قـبـل تعـيـيـن شـده و قـابـل
تغـيـيـر نيـسـت ؛ مـوقـع رد شـدن از خـيـابـان ابـتـدا دو طـرف آن را نگاه ميـکـنـنـد .
اسـتـيـون هـاوکـيـنگـــــ...
قـرار نـيـست مـن طـوري زنـدگي کـنـم کـه دنـيـا دوسـت داره ،
خـب طـبـعـا قـرارهـم نـيـسـت دنـيـا هـمـونطـوري بـچـرخـه کـه مـن دوسـت دارم.
جـروم ديـويـد سـالـيـنجـر...
در سـن هـشـتـاد و سـه سـالگي از " فـرانك لـويـد رايـت" مـعـمـار بـزرگ و
نـامـدار پـرسـيـدنـد :
ازمـيـان كـارهـاي بـزرگـي كه انـجـام داده ايـد ؛ كـدام را بـيـشـتـر مي پـسـنـديـد ؟
کـه او پـاسـخ مي دهـد : كـار بـعـدي را ....
|
فرستنده:صابري جليل
|
***جملات آموزنده***
آنان كه با افكاري پاك و فطرتي زيبا در قلب ديگران جاي دارند را هرگز هراسي از فراموشي نيست چرا كه جاودانند
فرمان دادم تا بدنم را بدون تابوت و موميايي به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ايران را تشکيل دهد
باران باش و ببار و نپرس کاسه هاي خالي از آن کيست
من به خاطر ندارم در هيچ جهادي براي عزت و کسب افتخار ايران زمين مغلوب شده باشم
هميشه با هم يکدل و صميمي بمانيد تا اتحادتان مويد و پايدار بماند
حرمت قانون را بر خود واجب شماريد و خصايل و سنن قديمي را گرامي بداريد
کارتان را آغاز کنيد، توانايي انجامش بدنبال مي آيد
هر برادري که از منافع برادر خود مانند نفع خويش حمايت کرد به کار خود سامان داده است
وقتي توبيخ را با تمجيد پايان مي دهيد، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر مي کنند، نه رفتار و عملکرد شما
خداوندا دستهايم خالي است ودلم غرق در آرزوها -يا به قدرت بيکرانت دستانم را توانا گردان يا دلم را ازآرزوهاي دست نيافتني خالي کن
دستاني که کمک مي کنند پاکتر از دستهايي هستند که رو به آسمان دعا مي کنند
اگر ميخواهيد دشمنان خود را تنبيه کنيد به دوستان خود محبت کنيد
آنچه جذاب است سهولت نيست، دشواري هم نيست، بلکه دشواري رسيدن به سهولت است
وقتي توبيخ را با تمجيد پايان مي دهيد، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر مي کنند، نه رفتار و عملکرد شما
سخت کوشي هرگز کسي را نکشته است، نگراني از آن است که انسان را از بين مي برد
اگر همان کاري را انجام دهيد که هميشه انجام مي داديد، همان نتيجه اي را مي گيريد که هميشه مي گرفتيد
افراد موفق کارهاي متفاوت انجام نمي دهند، بلکه کارها را بگونه اي متفاوت انجام مي دهند
پيش از آنکه پاسخي بدهي با يک نفر مشورت کن ولي پيش از آنکه تصميم بگيري با چند نفر
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطي که آن را به کارهاي کوچکتر تقسيم کنيم
انسان همان مي شود که اغلب به آن فکر مي کند
همواره بياد داشته باشيد آخرين کليد باقيمانده، شايد بازگشاينده قفل در باشد
تنها راهي که به شکست مي انجامد، تلاش نکردن است
من ياور يقين و عدالتم من زندگي ها خواهم ساخت، من خوشي هاي بسيار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمين خواهم کرد، زيرا شادماني او شادماني من است
عمر شما از زماني شروع مي شود که اختيار سرنوشت خويش را در دست مي گيريد
آفتاب به گياهي حرارت مي دهد که سر از خاک بيرون آورده باشد
وقتي زندگي چيز زيادي به شما نمي دهد، بخاطر اين است که شما چيز زيادي از آن نخواسته ايد
دشوارترين قدم، همان قدم اول است
( كورش كبير)
|
فرستنده:صابري جليل
|
***حساسيت خودرو به بستني وانيلي***
بخش پونتياك شركت خودروسازي جنرال موتورز شكايتي را از يك مشتري با اين مضمون دريافت كرد: «اين دومين باري است كه برايتان مي نويسم و براي اين كه بار قبل پاسخي نداده ايد، گلايه اي ندارم ؛ چراكه موضوع از نظر من نيز احمقانه است! به هر حال ، موضوع اين است كه طبق يك رسم قديمي ، خانواده ما عادت دارد هر شب پس از شام به عنوان دسر بستني بخورد. سالهاست كه ما پس از شام راي گيري مي كنيم و براساس اكثريت آرائ نوع بستني ، انتخاب و خريداري مي شود. اين را هم بايد بگويم كه من بتازگي يك خودروي شورولت پونتياك جديد خريده ام و با خريد اين خودرو، رفت و آمدم به فروشگاه براي تهيه بستني دچار مشكل شده است.
لطفا دقت بفرماييد! هر دفعه كه براي خريد بستني وانيلي به مغازه مي روم و به خودرو بازمي گردم ، ماشين روشن نمي شود؛ اما هر بستني ديگري كه بخرم ، چنين مشكلي نخواهم داشت. خواهش مي كنم درك كنيد كه اين مساله براي من بسيار جدي و دردسرآفرين است و من هرگز قصد شوخي با شما را ندارم. مي خواهم بپرسم چطور مي شود پونتياك من وقتي بستني وانيلي مي خرم ، روشن نمي شود؛ اما با هر بستني ديگري راحت استارت مي خورد؟
مدير شركت به نامه دريافتي از اين مشتري عجيب ، با شك و ترديد برخورد كرد؛ اما از روي وظيفه و تعهد، يك مهندس را مامور بررسي مساله كرد. مهندس خبره شركت ، شب هنگام پس از شام با مشتري قرار گذاشت. آن دو به اتفاق به بستني فروشي رفتند. آن شب نوبت بستني وانيلي بود. پس از خريد بستني ، همان طور كه در نامه شرح داده شد، ماشين روشن نشد!مهندس جوان و جوياي راه حل ، 3 شب پياپي ديگر نيز با صاحب خودرو وعده كرد. يك شب نوبت بستني شكلاتي بود، ماشين روشن شد. شب بعد بستني توت فرنگي و خودرو براحتي استارت خورد. شب سوم دوباره نوبت بستني وانيلي شد و باز ماشين روشن نشد!
نماينده شركت به جاي اين كه به فكر يافتن دليل حساسيت داشتن خودرو به بستني وانيلي باشد، تلاش كرد با موضوع منطقي و متفكرانه برخورد كند. او مشاهداتي را از لحظه ترك منزل مشتري تا خريدن بستني و بازگشت به ماشين و استارت زدن براي انواع بستني ثبت كرد. اين مشاهده و ثبت اتفاق ها و مدت زمان آنها، نكته جالبي را به او نشان داد: بستني وانيلي پرطرفدار و پرفروش است و نزديك در مغازه در قفسه ها چيده مي شود؛ اما ديگر بستني ها داخل مغازه و دورتر از در قرار مي گيرند. پس مدت زمان خروج از خودرو تا خريد بستني و برگشتن و استارت زدن براي بستني وانيلي كمتر از ديگر بستني هاست.
اين مدت زمان مهندس را به تحليل علمي موضوع راهنمايي كرد و او دريافت پديده اي به نام قفل بخار(Vapor Lock) باعث بروز اين مشكل مي شود. روشن شدن خيلي زود خودرو پس از خاموش شدن ، به دليل تراكم بخار در موتور و پيستون ها مساله اصلي شركت ، پونتياك و مشتري بود.
شرح حكايت
مشتريان ما به زبانهاي مختلفي سخن مي گويند. ايشان از ادبيات متفاوتي براي كلام گفتن بهره مي گيرند. اگر حرف مشتري را خوب گوش كنيم ، مي توانيم با توجه به لحن گفتار ايشان درك فراتري از آنچه مي خواهند به گوش ما برسانند، داشته باشيم.
آيا همه حرفهاي مشتريان ما بايد منطقي ، اصولي و مرتبط با موضوع باشد؟ اگر مشتري چيزي مي گويد كه به نظر مسخره و بي ربط است ، يا شكايتي عجيب را طرح مي كند، چگونه برخوردي شايسته اوست؟
يك اتفاق نادر براي يك مشتري و پيام بظاهر احمقانه او مي تواند روشنگر مسير بهترين و زبده ترين مهندسان جنرال موتورز باشد. مثال ساده اي كه نقل شد، تاكيد بر اين موضوع دارد كه مشتري بهترين راهنما و كمك ما در بهتر شدن محصول و خدمات بنگاه ماست. اگر در پي نوآوري هستيم ، بايد به طور جدي سازوكار «خوب گوش دادن» و «شنيدن» صداي مشتري را طراحي كنيم. شما مشتريان خود را مي شناسيد؟ صدايشان به گوشتان مي رسد؟
بي ربط و با ربط، حرف مشتري گوهر است.
|
فرستنده:صابري جليل
|
مشتری خود را بشناسید:
يكي از نمايندگان فروش شركت كوكاكولا، مايوس و نا اميد از خاورميانه بازگشت.
دوستي از وي پرسيد: «چرا در كشورهاي عربي موفق نشدي؟»
وي جواب داد: «هنگامي كه من به آنجا رسيدم مطمئن بودم كه مي توانم موفق شوم و فروش خوبي داشته باشم. اما مشكلي كه داشتم اين بود كه من عربي نمي دانستم. لذا تصميم گرفتم كه پيام خود را از طريق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراين سه پوستر زير را طراحي كردم:
پوستر اول مردي را نشان مي داد كه خسته و كوفته در بيان بيهوش افتاده بود.
پوستر دوم مردي كه در حال نوشيدن كوكا كولا بود را نشان مي داد.
پوستر سوم مردي بسيار سرحال و شاداب را نشان مي داد.
پوستر ها را در همه جا چسباندم.»
دوستش از وي پرسيد: «آيا اين روش به كار آمد؟»
وي جواب داد: «متاسفانه من نمي دانستم عربها از راست به چپ مي خوانند و لذا آنها ابتدا تصوير سوم، سپس دوم و بعد اول را ديدند.» |
فرستنده:صابري جليل
|
***سيگار و دعا***
در بازگشت از كليسا، جك از دوستش ماكس مي پرسد: «فكر مي كني آيا مي شود هنگام دعا كردن سيگار كشيد؟»
ماكس جواب مي دهد: «چرا از كشيش نمي پرسي؟»
جك نزد كشيش مي رود و مي پرسد: «جناب كشيش، مي توانم وقتي در حال دعا كردن هستم، سيگار بكشم.»
كشيش پاسخ مي دهد: «نه، پسرم، نمي شود. اين بي ادبي به مذهب است.»
جك نتيجه را براي دوستش ماكس بازگو مي كند.
ماكس مي گويد: «تعجبي نداره. تو سئوال را درست مطرح نكردي. بگذار من بپرسم.»
ماكس نزد كشيش مي رود و مي پرسد: «آيا وقتي در حال سيگار كشيدنم مي توانم دعا كنم ؟»
كشيش مشتاقانه پاسخ مي دهد: «مطمئناًً، پسرم. مطمئناً.»
|
فرستنده:صابري جليل
|
***زندگي كن ***
هنوز هم بعد از اين همه سال، چهرهي ويلان را از ياد نميبرم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت ميکنم، به ياد ويلان ميافتم ...
ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانهي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق ميگرفت و جيبش پر ميشد، شروع ميکرد به حرف زدن ...
روز اول ماه و هنگاميکه که از بانک به اداره برميگشت، بهراحتي ميشد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.
ويلان از روزي که حقوق ميگرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته ميکشيد، نيمي از ماه سيگار برگ ميکشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش.
من يازده سال با ويلان همکار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل ميشدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ ميکشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.
کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگياش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟
هيچ وقت يادم نميرود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهرهاي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟
بهت زده شدم. همينطور که به او زل زده بودم، بدون اينکه حرکتي کنم، ادامه دادم:
همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
ويلان با شنيدن اين جمله، همانطور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟
گفتم نه
گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
گفتم: نه !
گفت: اصلا عاشق بودي؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟
با درماندگي گفتم: آره، .... نه، ... نمي دونم !!!
ويلان همينطور نگاهم ميکرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ....
حالا که خوب نگاهش ميکردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جملهاي را گفت. جملهاي را گفت که مسير زندگيام را به کلي عوض کرد.
ويلان پرسيد: ميدوني تا کي زندهاي؟
جواب دادم: نه !
ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني.
|
فرستنده:صابري جليل
|
نامه شگفت انگیز! (قطعا دو بار خواهید خواند!)***
داستان کوتاهی که پیش روی شماست یک قصه جادویی است که حتما باید دو بار خوانده شود! به شما اطمینان میدهم هیچ خواننده ای نمیتواند با یک بار خواندن آن را رها کند! این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری میرود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که مجبور میشود نامه ای برای همسرش بنویسد به شرح ذیل ...
جولیای عزیزم سلام ...
بهترین آرزوها را برایت دارم همسر همربانم. همانطور که پیش بینی
می کردی سفر خوبی داشتم. در رم دوستان فراوانی یافتم که با آنها
می شد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو
را تحمل کرد. در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی
حسابی مرا آزار داد. بعد از رسیدن به رم چند مرد جوان
خود را نزد من رساندند و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم. آنها
که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند
محبتهای زیادی به من کردند و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که
قصد مال و جانم را کرده بودند و نزدیک بود به قتلم برسانند
نجات دادند . هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب و عزیزم
"روبرتو" که یکی از همین مردان جوان است انگشتر مرا به امانت گرفته
و با تحمل راه به این دوری خود را به منزل ما خواهد رساند
تا با نشان دادن آن انگشتر به تو و جلب اطمینانت جعبه جواهرات
مرا از تو دریافت کند وبه من برساند . با او همکاری کن تا جعبه
مرا بگیرد. اطمینان داشته باش که او صندوق ارزشمند جواهرات را
از تو گرفته و به من خواهد داد وگرنه شیاد فرصت طلب دیگری جعبه را
خواهد دزدید و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن, در رم مرا خواهد کشت
پس درنگ نکن . بلافاصله بعد از دیدن نامه و انگشتر من در ونیز
موضوع را به برادرت بگو و از او بخواه که در این مساله به تو کمک کند.
آخر تنها مارکو جای جعبه را میداند. در مورد دزد بعدی هم نگران نباش
مسلما پلیس او را دستگیر کرده و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم.Pauolo
نامه را خواندید؟ اما بهتر است یک نکته بسیار مهم را بدانید : پائولو قبل از سفر به رم با جولیا یک قرار گذاشته بود که در این مدت هر نامه ای به او رسید آن را
بخواند. ! "یک خط در میان"
حالا شما هم برگردید و دوباره نامه را یک خط در میان بخوانید تا به اصل ماجرا پی ببرید!
|